سخن با او زير نور مهتاب كنار پنجره اتاق رو به آسمان...
تسبيح شيشه اي ..انعكاس مهتاب...چشماني گريان...
قلبي خسته از هجوم غصه هاي هيچ...
طنين اذان گوش نوازي ميكند...
خدايا شكرت...!
به قلم : تلاطم
براي كشف حقيقت "نقطه" عمري را سپري كرد...
كودكي.
نوجواني.
جواني.
پيري.
مرگ آمد...
حقيقت"نقطه" را درك كرد!
به قلم : تلاطم
مرا متبرك گردان
تا در راه تو گام بردارم.
مهر بورزم و بخندم.
به همه مهر بورزم٬
هر چند از من بيزار باشند.
و در هر شرايطي
هر چند ناگوار٬
پيوسته خندان باشم.
به من بياموز٬
در هر موقعيتي به تو تكيه كنم٬
و نواي باشكوهت را بشنوم.
چون هر آنكه نواي تو را بشنود٬
با خويشتن و دنيا به آرامش مي رسد.